github twitter mastodon telegram 500px
ترانزیت (Transit)

فیلم ترانزیت را باید در زمره یکی از بهترین آثار سینمای آلمان در سالهای اخیر قلمداد کرد که قدرت مکاتب فلسفی این کشور را به رخ سایر مکاتب همجوار می کشد.«ترانزیت» داستان مرد جوانی بنام گئورگ(با بازی فرانتس روگوفسکی) را روایت می‌کند که با اشغال پاریس به دست ِ آلمان‌ها، پاریس را به مقصد مارسی ترک می‌کند تا بتواند از مارسی به کشور دیگری مهاجرت کند. اوکه بطور اتفاقی چمدان یک نویسنده بنام وایدل را که بتازگی خودکشی کرده، بدست آورده است با استفاده از اطلاعات و هویت نویسنده، موفق می‌شود بطور موقت در مارسی بماند، او در ادامه با ضمانت‌نامه‌ای که پیش‌تر نویسنده‌ی متوفی از سوی کنسولگری مکزیک برای دریافت ویزا اخذ کرده بوده است، موفق می‌شود برای سفر به مکزیک اقدام کند.1

در این دیالوگ کوتاه “فراموشی” استعاره از نادیده گرفتن وابستگی های مسافران ترانزیتی به مبدا و مقصد سفر است و کارگردان می کوشد در این جدال فلسفی، مفهوم جدیدی به نام دلبستگی به حال و یا عشق به زندگی موقت را ایجاد کند. این وضعیت میانه همان شرایط ترانزیتی است که می تواند به طور مجزار از ویژگی های مبدا و مقصد سفر، دارای جاذبه هایی برای تعلق خاطر باشد و ذهن انسان مسافر را به خود مشغول کند.2